به بارون بارید داداش مصطفی خوش آمديد

عضويت در بارون
منوی بارون
صفحه اول بارون
پست بارون
آرشيو بارون
فهرست مطالب بارون
معرفي داداش مصطفی
نظر يادت نره
امکانات بارون

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 218
بازدید کل : 48782
تعداد مطالب : 26
تعداد نظرات : 100
تعداد آنلاین : 1



..::Avrin-Online::..

مطالب بارون
طراح بارون

Template By: baran13.lxb.ir

به کلبه تنهايی داداش مصطفی که اسمش بارونه خوش آمديد

خواهم که در این غمکده آرام بمیرم
گمنام سفر کردم و گمنام بمیرم
خواهم زخدایم که به دلخواه بمیرم
یعنی که تو را بینم و آنگاه بمیرم

[+] دست نوشته توسط مصطفی در سه شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
تنهایی

 

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت/ در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد / طعنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت

[+] دست نوشته توسط مصطفی در جمعهبرچسب:, زمان عاشقي | |

اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم اگر از دست من در خلوت خود گریه كردی اگر بد كردم و هرگز به روی خود نیاوردی اگر زخمی كشیدی تو گاهی از زبان من اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن بیان من... گناهم را ببخش .... حلالم کن و بعد دعایم کن

[+] دست نوشته توسط مصطفی در یک شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |

چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن وچه تلخ
 وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن
 ای کاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست
 

 

[+] دست نوشته توسط مصطفی در چهار شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |

               دیروز که فریاد زدی دوستت دارم                                               گفتم بلندتر نمی شنوم                                                          امروز که دره گوشم گفتی دیگه دوستت ندارم                            گفتم آرام بگو بقیه می شنوند

[+] دست نوشته توسط مصطفی در چهار شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
تقدیم به .......................

[+] دست نوشته توسط مصطفی در سه شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
زندگی زیباست

در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می‌دانند، و گاهی اوقات پدران هم.

در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده‌ای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته، محروم می‌كند.
در 30 سالگی پی بردم كه قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد؛ بلكه چیزی است كه خود می‌سازد.
در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می‌دهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می‌افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می‌دهند.
در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می‌توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز كه میل دارد بخورد.
در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارت‌های خوب نیست؛ بلكه خوب بازی كردن با كارت‌های بد است.
در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می‌كند نارس است، به رشد وكمال خود ادامه می‌دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است، دچار آفت می‌شود.
در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست.

[+] دست نوشته توسط مصطفی در شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |

[+] دست نوشته توسط مصطفی در شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
عشق دوران کودکی

[+] دست نوشته توسط مصطفی در جمعهبرچسب:, زمان عاشقي | |

[+] دست نوشته توسط مصطفی در سه شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |

 

 

تو دست در دست دیگری ….

من در حال نوازشِ دلی که سخت گرفته است از تو ….

مدام بر او تکرار می کنم که نترس عزیز دل…

آن دستها به هیچ کس وفا ندارند….

[+] دست نوشته توسط مصطفی در سه شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |

 

چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید ؛

چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است ؟

چرا لبخندهایت آنقدر بی رنگ است ؟

اما افسوس ... هیچ کس نبود ،

همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره ،

آری با تو هستم ...

با تویی که از کنارم گذشتی ...

وحتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشم هایت همیشه بارانی است !!!!!!


[+] دست نوشته توسط مصطفی در سه شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |

[+] دست نوشته توسط مصطفی در سه شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |

[+] دست نوشته توسط مصطفی در سه شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |

[+] دست نوشته توسط مصطفی در سه شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |

[+] دست نوشته توسط مصطفی در سه شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
باورندارم تو را دارم

روز به روز که میگذرد بیشتر عاشقت میشوم
این لحظه های عاشقانه که میگذرد بیشتر محو عشق بی همتای تو میشوم
کسی نیست مانند تو ، گرچه نمی گردم به دنبال یکی مثل تو، اما اعتراف میکنم که یار وفاداری نیست در دنیا غیر از تو!
بگذار خیره شوم به چشمهای زیبای تو ، نمی بخشم چشمهایم را اگر لحظه ای جز چشمانت خیره شوند به اطراف تو
روز به روز که میگذرد بیشتر قدر روزهایی که گذشته را میدانم ، لحظه به لحظه با تو غنیمت است ، تمام روزهایی که گذشته مقدس است ، بگذار تعظیم کنم در برابر عشق پاک تو…
کسی که نمی داند عشق چیست ، تو فهمیدی عاشق واقعی کیست ، باز هم تکرار می کنم مثل تو در این دنیا نیست!
عزیزم قدر تو را بیشتر از همیشه میدانم ، همیشه وقتی می بینم تو را، با تمام وجود دوست داشتن را از چشمانت می خوانم
نجات دادی مرا از زندان غمها ، زمانی که تنها بودم
عاشقانه صدا کردی مرا از آنجا که درگیر سکوت بودم
من که وقتی تو را دیدم مات و مبهوت بودم ، باور نمی کردم تو را به دست آورده ام، باور نمی کردم  با تو به سرزمین عشق و احساس آمده ام
روز به روز که می گذرد ، مثل امروز ،از دیروز عاشق تر می شوم !

[+] دست نوشته توسط مصطفی در سه شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
عاشقی

هر که عاشق شد جفا بسیار می‌باید کشید

             بهر یک گل منت از صد خار می‌باید کشید

من به مرگم راضی‌ام اما نمی‌آید عجل

               بخت بد بین ، از عجل هم ناز می‌باید کشید

[+] دست نوشته توسط مصطفی در سه شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |

[+] دست نوشته توسط مصطفی در یک شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |

[+] دست نوشته توسط مصطفی در یک شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
مهرمادر
وقتی گروه نجات ، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد که او مرده بود ، اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه ، چیز عجیبی دیدند. زن با حالتی عجیب به زمین افتاده ، زانو زده بود و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود. ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند. چند ثانیه بعد سرپرست گروه دیوانه وار و با لکنت فریاد زد : بیایید ، زود بیایید ! یک بچه اینجا است !!! بچه زنده است !!!
وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت ، دختر سه یا چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد. نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود. مردم وقتی بچه را بغل کردند ، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده می شد :

عزیزم ، اگر زنده ماندی ، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت دارد.


[+] دست نوشته توسط مصطفی در یک شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
فقرواقعی

روزی یک مرد ثروتمند ، پسربچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند ، چقدر فقیر هستند. آنها یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرتمان چه بود ؟ پسر پاسخ داد عالی بود پدر ! پدر پرسید : آیا به زندگی آنها توجه کردی ؟ پسر پاسخ داد : بله پدر ! و پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟

پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهارتا. ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود ، اما باغ آنها بی انتهاست !
با شنیدن حرفهای پسر ، زبان مرد بند آمده بود. پسربچه اضافه کرد : متشکرم پدر ، توبه من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم !!!

 

[+] دست نوشته توسط مصطفی در یک شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
سه پرسش اساسی

سلطان سرزمین کوچکی مدام از خود درباره هدف و معنای زندگی می پرسید. این سوالات به حدی ذهن او را اشغال کرده بود که خواب و خوراک را از او گرفته بود. پیشکار مخصوص که نگران حال سلطان بود روزی به او گفت :  پادشاه ، شما خیلی خسته و گرفته به نظر می آیید. چه چیزی شما را این چنین ناراحت کرده است ؟ پادشاه گفت : من فقط می خواهم معنی زندگی را بفهمم و اینکه انسان عمر خود را صرف چه چیزی باید بکند. پیشکار گفت : این سوال پیچیده ای است. بهتر است آن را به سه سوال کوچکتر تقسیم کنید. من هم به دنبال تمام فضلا و حکمای سرزمین می فرستم تا اینجا بیایند. آنها حتما پاسخ خوبی برای شما خواهند داشت. 

سلطان به فکر فرو رفت و بعد سوال خود را در این سه پرسش خلاصه کرد : 

1 - بهترین زمان برای هر چیز کدام است ؟ 
2 - مهم ترین افراد در زندگی ما چه کسانی هستند ؟ 
3 - مهم ترین کار چیست ؟

[+] دست نوشته توسط مصطفی در یک شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
من و خدا

 


 

گفتم : خسته ام..

گفتی : از رحمت خدا نا امید نشوید..

گفتم : هیچ کس نمی دونه تو دلم چی میگذره..

گفتی : خدا حائل است بین انسان و قلبش..

گفتم : غیر از تو کسی ندارم..

گفتی : خدا از رگ گردن به انسان نزدیکتر است..

گفتم : انگار منو فراموش کردی..

گفتی : منو یاد کنید تا شما را یاد کنم..

گفتم : تا کی باید صبر کنم..

گفتی : تو چه می دونی شاید موعدش نزدیک باشه..

گفتم : تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک ، خیلی دوره ، تا اون موقع چیکار کنم..

گفتی : کارهای که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه..

گفتم : خیلی خونسردی..تو خدایی و صبور..من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچک..یه اشاره کنی تمومه..

گفتی : شاید چیزی که تو داری به صلاحت نباشه..

گفتم : اصلا چطور دلت میاد..

گفتی : خدا نسبت به همه مردم مهربونه..

گفتم : دلم گرفته..

گفتی : مردم به چی دلخوش کردن..باید به فضل و رحمت خدا شاد بود..

گفتم : اصلا بیخیال توکلت علی ا...

گفتی : خدا اونهایی که توکل می کنند دوست دارد..

 

 

[+] دست نوشته توسط مصطفی در یک شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
انتخاب

همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی ؟" گفت : می خواهم به دیگران یاد بدهم ، پس پذیرفته شد !!! چشمانش رابست ، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است ! من که این را نخواسته بودم ؟؟؟ !!!

سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خودگفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم !!! با فریادی غمبار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد !!!

حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود !!!

[+] دست نوشته توسط مصطفی در یک شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
پیرمرد و دخترک

 فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود ، روی نیمکتی چوبی ، روبروی یک آبنمای سنگی

 

 

پیرمرد : چرا غمگینی ؟

 

 دختر : نه

پیرمرد : مطمئنی ؟


 

دختر : نه
پیرمرد : چرا گریه می کنی؟
دختر : دوستام منو دوست ندارن
پیرمرد : چرا ؟
دختر : چون قشنگ نیستم
پیرمرد : قبلا اینو به تو گفتن ؟
دختر : نه
پیرمرد : ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم !!!!
دختر : راست می گی ؟
پیرمرد : از ته قلبم آره
دخترک بلند شد و پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید ، شاد شاد
چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد ، کیفش رو باز کرد ، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت.

 

 

 

 

 

 

 

 


[+] دست نوشته توسط مصطفی در شنبهبرچسب:, زمان عاشقي | |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره بارون

نميدانم در اين زمانه بايد به چه کسي دل بست ، اين سوی زندگی من هستم ، آن سوی ديگر قلبهای مست. دوباره قطره ای ديگر از اشک بر گونه ام نشست ، و باز هم شکست قلبی که به اميد بودنت به انتظار فردا نشست .
اوقات تنهايی بارون
خرداد 1391
ارديبهشت 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
دی 1390
آذر 1390
آبان 1390
مهر 1390
آمار بارون
مهمون عزيز خوش اومدي!
آمار بازديدمهمون های بارون:
مهمون های آنلاين بارون:
تعداد نظرات خصوصی:

مدير بارون :
مصطفی
لينك های بارون
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بارون بارید و آدرس baran13.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

قالب های نازترين

جوک و اس ام اس

زيباترين سايت ايراني

جديد ترين سايت عکس

نازترين عکسهاي ايرانی

کلبه تنهايی داداش مصطفی

کلبه تنهايی baran13.lxb.ir


دوستان بارون

ویژوال سی شارپ
نوین شرق
سی شارپ
همسفر تا بهشت
همهمه
طنز دانشجویی
کلبه ی تنهایی من
عشق ممنوع ( شهره جوون )
آهنگ های وبلاگ
آتیش پاره به تمام معنا
بچه محلامون ( هستی )
دست نوشته های دخترکرجی
دانلود نرم افزار هاي روز وآموزشها + آهنگ
عشق اول
خدای زیباییها
چت روم محشر
چت روم میهن چت
کتابخانه مجازی ایران
سایت علمی نخبگان جوان
استان البرز
پورتال شهرداری کرج
پروژه دانشجویی
سورس کد برنامه نویسی
انجمن اندیشمندان جوان
ترنم باران
مجله ماشین
سخنان بزرگان
داستان عاشقانه
داستان های عاشقانه
خاطرات پنهان
بارون بارید
Love
کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس
الوقلیون

آرشيو دوستان بارون


CopyRight| 2011 , baran13.lxb.ir , All Rights Reserved
Powered By baran13.lxb.ir | Template By: baran13.lxb.ir